هر بار به ایران فکر می‌کردم این لغات در سرم می‌چرخید: مناقشه اتمی، محور شرارت، کشوری خطرناک به خصوص برای زنان که اصلا نباید تنها به آنجا سفر کرد.
به گزارش صنعتیمیز ، به نقل از عصر ایران دویچه وله در ادامه نوشت: نوشیدن ۳۹۰ لیوان چای و گرفتن ۲۸ هدیه در عرض ۵۹ روز اقامت در ایران. رفتن به مهمانی در ساعت ۱۰ شب و خوردن شام در ساعت یک بامداد. خیابان‌هایی که پر از “علی شوماخر” هستند و راه رفتن در آنها به مهارت خاصی نیاز دارد. اینها عجیب‌ترین مشاهدات یک آلمانی در سفرش به ایران هستند.

هلنا هنِکن مشاور ارتباطات و متخصص آموزش خلاق در هامبورگ زندگی می‌کند. او اما در کنار شغلش سرگرمی دیگری نیز دارد: جهانگردی. از آمریکای لاتین: آرژانتین، کلمبیا، شیلی، بولیوی، کوبا، اکوادور، پرو، تا آسیا: بوتان، اندونزی، قرقیزستان، ازبکستان، هند، هنگ‌کنگ و آفریقا: تانزانیا و مراکش.

خودش می‌گوید: «هر بار به ایران فکر می‌کردم این لغات در سرم می‌چرخید: مناقشه اتمی، محور شرارت، کشوری خطرناک به خصوص برای زنان که اصلا نباید تنها به آنجا سفر کرد.»

اما در سال ۲۰۱۱ در قرقیزستان با یک سوییسی آشنا می‌شود که سفری دور آسیا انجام داده بوده. او از ایران و مردمش برای هلنا بسیار تعریف می‌کند و هلنا کم‌کم علاقه‌مند می‌شود که ایران را ببیند.

او می‌گوید: «قبل از سفر خیلی‌ها از من می‌پرسیدند چطور می‌خواهی به کشوری بروی که در آنجا مجبور هستی روسری سرت کنی. من در این باره خیلی فکر کردم و با خیلی‌ها حرف زدم و در نهایت تصمیم گرفتم دو ماه روسری سر کنم تا بتوانم با مردم ایران از نزدیک آشنا شوم.»

هلنا هنِکن در سال ۲۰۱۳ به ایران می‌رود، زمستان ۱۳۹۱ و بهار ۹۲ را در ایران بوده، ۵۹ روز. با آنکه قبل از ایران به کشورهای بسیار دیگری سفر کرده اما درباره هیچیک کتاب ننوشته است به جز درباره ایران.

او می‌گوید: «من به ایران نرفتم برای این که کتاب بنویسم یعنی از قبل چنین تصمیمی نگرفته بودم. در طول سفر، خاطرات روزانه‌ام را می‌نوشتم. همچنین ایمیل‌‌های زیادی برای دوستانم می‌فرستادم درباره چیزهایی که می‌دیدم و آنها کاملا از توضیحات من متعجب می‌شدند و می‌گفتند که تصور و انتظار دیگری از ایران داشتند. من هم به این دلیل و هم به دلیل تاثیراتی که از مردم ایران و کسانی که با آنها در ایران آشنا شده بودم، کم کم تصمیم گرفتم کتاب بنویسم.»

کشوری توسعه‌یافته که اکثر جوانانش قصد ترک آنجا را دارند

سفر هلنا به ایران سه سال پیش انجام شد. زمانی که احمدی‌نژاد رئیس جمهوری ایران بود و مناقشه اتمی سرخط اخبار جهان. این روزها اما با توافق صورت گرفته بین ایران و کشورهای غربی، سیل تقاضا برای دیدن این سرزمین ناشناخته بسیار بیشتر شده است. شاید به همین دلیل بود که در مراسم کتاب‌خوانی هلنا هنِکن در یک شنبه شب سرد زمستانی در شهر کلن، اکثریت قریب به اتفاق شرکت‌کنندگان آلمانی بودند.

هلنا برای این جمع مشتاق تنها بخش‌هایی از کتابش را نخواند. او داستان‌هایی شنیدنی از سفر ۵۹ روزه‌اش به ایران نیز برای مخاطبان آلمانی‌اش تعریف کرد.

هلنا از دختر ۱۶ ساله‌ای گفت که انگلیسی را تقریبا کامل و با لهجه صحیح آمریکایی صحبت می‌کرده و قصد داشته زبان آلمانی هم یاد بگیرد و وقتی ۱۸ سالش شد از ایران برود.

او از هلنا پرسیده که آیا به نظرش ایران یک کشور توسعه‌یافته است؟ و هلنا پاسخش را برای مخاطبان کتاب‌خوانی‌اش شرح داد: «وقتی این سوال را از من پرسید ۷ هفته بود که در ایران بودم و تحت تاثیر چیزهای زیادی قرار گرفته بودم، مثلا تعداد زیاد آدم‌های تحصیل‌کرده، زیرساخت‌هایی که خیلی خوب عمل می‌کردند، در مقایسه با کشورهای دیگری که من دیده بودم تعداد زیاد افرادی که به راحتی انگلیسی حرف می‌زدند.

مسلما من متخصص توسعه نیستم که بتوانم در این مورد نظر تخصصی بدهم اما همه اینها باعث شدند که من تصویری توسعه یافته از ایران داشته باشم. البته صرف نظر از مواردی مثل حقوق بشر و آزادی که مسائل بزرگی در ایران هستند. و نیز جوانانی پر از انرژی که جایی برای خالی کردن این انرژی ندارند، شانس و چشم‌اندازی برای آینده ندارند و به افسردگی کشیده می‌شوند.»

و شاید به همین دلیل بوده که عده زیادی از کسانی که هلنا با آنها ملاقات کرده قصد خروج از ایران را داشته‌اند، مثل حسین و عزیز دو جوان ۳۰ ساله‌ای که در رشت ملاقات کرده و هردو همچنان در خانه پدر و مادرشان زندگی می‌کردند و بیکار هم بودند. حسین عکاس بوده و دوست داشته فیلم بسازد اما امکانش را نداشته.

عزیز در پی راه‌های مختلف برای خروج از ایران بوده از جمله این که به عنوان کارگر کشتی، کاری در یک کشتی بین‌المللی پیدا کند و در اروپا تقاضای پناهندگی دهد. و راه دیگرش اینکه به روسیه برود و از آنجا تا فنلاند را شنا کند.
عزیز یک ماه بعد از اینکه هلنا به آلمان برمی‌گردد به اندونزی می‌رود و در حالی که قصد داشته به طور غیرقانونی به استرالیا برود توسط پلیس اندونزی دستگیر شده، به ایران برگردانده می‌شود.

هلنا هنِکن می‌گوید “صادقانه‌ترین پیشنهاد ازدواج تمام زندگی‌اش” را در ایران دریافت کرده. پسری که تنها می‌خواسته راهی برای آمدن به آلمان داشته باشد و به هلنا گفته به طور صوری با او ازدواج کند تا او بتواند به آلمان بیاید.

“تعارف” یکی از بزرگترین چالش‌ها

یکی از بزرگترین چالش‌هایی که هلنا در ایران با آن روبرو بوده، دوگانگی‌ای بوده که میان مردم و حکومت و قوانین آن وجود داشته است: «یکی از بزرگترین چالش‌ها برایم درک کردن این سرزمین بود، این که کشوری که اینقدر مشکل دارد و اینقدر همه جا درباره مشکلاتش صحبت میشود و قطعا جنبه‌های منفی هم دارد اما در مردمی که من ملاقاتشان کردم نشانی از این مشکلات دیده نمی‌شد.

نمی‌دانستم چه چیزی پشت این مردم هست، چه جنبه‌های ناشناخته‌ای دارند. باید بگویم آنچه من در ایران تجربه کردم با آنچه قبل از سفرم از این کشور میدانستم خیلی تفاوت داشت و نمی‌فهمم این دو تصویر چطور با هم کنار آمدند.»

این دوگانگی خود را با نشانه‌های دیگری هم به هلنا نشان داده مثلا اینکه در سایت وزارت خارجه آلمان در قسمتی که توصیه‌های ایمنی برای مسافران نوشته شده آمده است که طبق قوانین ایران مردم اجازه ندارند با توریست‌های خارجی ارتباط برقرار کنند اما هلنا تمام ۵۹ روز سفرش را به جز چند شب در خانه ایرانیانی گذرانده که هریک تنها چند ساعت پس از آشنایی‌شان با او خواسته‌اند که هتلش را کنسل کند و به خانه آنها برود.

درباره “کاوچ سرفینگ” یا ترجمه فارسی‌اش “مهمان‌نوازی رایگان” او می‌گوید: «سایت‌های کاوچ سرفینگ در ایران فیلتر نیست و می‌شود از طریقش راحت جایی برای اقامت در همه جای ایران پیدا کرد اما در مقابل بودند ایرانیانی که به دلیل همین کار مجازات شده بودند. یا بسیاری کارها بود که مردم انجام می‌دادند اما نمی‌دانستند که اگر حکومت بفهمد چطور با آنها برخورد خواهد کرد، مجازات دارد یا نه و چه مجازاتی دارد اما با این حال انجامش می‌دادند.»

او از دور زدن قوانین توسط جوانان می‌گوید، از خانه‌هایی که تقریبا همه ماهواره دارند و او برای اولین بار در زندگی‌اش برنامه Frauentausch را از شبکه RTL آلمان در اتاق نشیمن خانه‌ای در ایران دیده است. برنامه‌ای مستند درباره زنانی که جایشان را با یکدیگر عوض می‌کنند یعنی برای یک هفته دو زن که اصلا همدیگر را نمی‌شناسند جایشان را با هم عوض می‌کنند. یکی به خانه دیگری می‌رود و جای همسر و مادر آن خانواده را می‌گیرد و برعکس.

هلنا هنکن می‌گوید این کار با اصول اخلاقی حکومت ایران به شدت در تضاد است اما برنامه‌اش در ایران بیننده دارد. یا از نمایش فیلم ترویا از تلویزیون ایران می‌گوید در حالی که هلن به جای همسر قهرمان فیلم به عنوان خواهرش معرفی شده است.

و چالش بزرگ دیگری که هلنا به عنوان یک آلمانی در ایران با آن روبرو بود “تعارف” است: «برای من فهم تعارف واقعا سخت بود و نمی‌فهمیدم چه چیزی را باید قبول کنم و چه چیزی را نباید قبول کنم.»

“ازدواج”؛ اساسی‌ترین پرسش

سوالاتی که برای آلمانی‌ها بسیار شخصی تلقی می‌شوند، متداول‌ترین پرسش‌هایی بوده که از هلنا می‌شده: چرا تنها سفر می‌کنی؟ ازدواج نکردی؟ چرا تا حالا ازدواج نکردی؟ و پرسش‌هایی از این دست. هنوز هم با گذشت سه سال از سفرش یکی از دوستانش در ایمیل به او گفته مادرش می‌خواهد بداند که او بالاخره ازدواج کرده یا نه.

او اما از این پرسش‌ها اذیت نمی‌شده چرا که از انگیزه آنها باخبر بوده. هلنا می‌گوید اگر کسی در آلمان از من بپرسد چرا ازدواج نکرده‌ای برایم مسخره و عجیب است اما در ایران می‌توانم بفهمم که زنی که در میانه دهه ۳۰ زندگی هنوز ازدواج نکرده و تنها هم سفر می‌کند، کنجکاوی‌برانگیز است.

اما در مقابل این نویسنده آلمانی از اطلاعات ایرانیان درباره سیاست و اقتصاد آلمان شگفت‌زده شده: «سوالاتی که از من پرسیده می‌شد مرا واقعا شگفت‌زده می‌کرد، درباره نقش آنگلا مرکل در بحران اقتصادی اروپا و اینکه چطور توانسته آلمان را از این بحران به در برد. یا درباره یکی شدن دو آلمان و اینکه آیا الان دیگر کاملا این کشور یکپارچه شده یا نه و من می‌دیدم اطلاعاتی که آنها از آلمان و اروپا دارند خیلی بیشتر از اطلاعاتی است که ما از ایران داریم.»

از هلنا درباره تصویر مثبتی که از ایران نشان داده پرسیدم و اینکه آیا هیچ چیز منفی در ایران ندیده یا نخواسته آن را گزارش کند؟ او می‌گوید: «کتاب من یک سفرنامه است و من برداشت کاملا شخصی خودم را از ایران در این کتاب نوشتم. چیزهایی که من شخصا به عنوان توریست تجربه کردم. سفرنامه کتابی نیست که در آن درباره موقعیت سیاسی یک کشور گفته شود و یا همه چیز توضیح داده شود.

فکر می‌کنم کتاب‌های زیادی در این باره نوشته شده و من متخصص نیستم که در این موضوعات نظر بدهم. اگر کسی می‌خواهد ایران را بشناسد من اصلا توصیه نمی‌کنم که کتاب من را بخواند. این کتاب تنها یک نما از ایران است که من دیدم و اگر کسی بخواهد بیشتر درباره این کشور بداند باید کتاب‌های دیگری بخواند.»

و پرسش آخر اینکه چرا نام کتابش را They would rock گذاشته است: «همان دختر ۱۶ ساله‌ای که انگلیسی را به طور کامل و با لهجه آمریکایی صحبت می‌کرد به من گفت من اشتباهی در ایران متولد شدم، باید در آمریکا به دنیا می‌آمدم. او به من گفت: اگر مردم من در کشور دیگری زندگی می‌کردند، غوغا می‌کردند. If my people lived in another country, they would rock».