از چند روز قبل دهها بار با خودم کلنجار رفتم تا در مورد روز خبرنگار چیزی ننویسم اما بازهم حریف قلم  و وسوسه نوشتن نشدم . وسوسه ای که در تمام این سالها مولود دردسرهای زیادی برایم شده است .  صدها پیام تبریک روز خبرنگار هم نمی تواند  سنگینی احضاریه هایی شعبه بازپرسی دادگستری را سبکتر کند . مدیران ما عجب حافظه کوتاه مدت و فراری دارند، انگار همین دیروز وکیل فلان مدیر با غرور و تکبر سخن از تنبیه برای نوشتن چند سطر خبر نمی گفت و انگار نه انگار که فلان مسئول روابط عمومی روزی چند بار از پشت تلفن تهدید به شکایت و …. نمی کرد و  از دوسه روز قبل همه مهربان شده اند و پیامهای تبریک که البته به مدد تلگرام و دیگر شبکه های مجازی خرجی هم ندارد پشت سر هم از راه می رسند. بی چاره گی قلمم را زمانی فهمیدم که یک دلال ساختمان با چند صد هزار تومان رشوه به فلان کارمند همه پیگیریهای خبری  را نقش بر آب می کند  و با یک نیشخند فهماند که «خبر آب است دنبال نان باش » وقتی برای مسئولان حکم تزئین دور میز را داشته باشی و با یک نهار و کارت هدیه ای بی ارزش از آن سوی شهر  برای چندین ساعت پشت یک میز بنشینی و به اراجیف فلان جناب و دروغهای شاخدارش گوش دهی و دم برنیاوری می فهمی که نیستی. نیستی اما اعتیاد نوشتن ، اعتیاد قلم زدن اجازه نمی دهد تا از تنها کاری که عاشقش هستی دست برداری .

بارها از نوشتن مایوس شده ام اما صدای تلفن دفتر روزنامه و شهروندی که از آن سوی شهر از محرومیتهایش می گوید و از نا عدالتی ها و اینکه روزنامه  ورسانه آخرین چاره اش برای حل مشکلاتش  است ، بازهم به نوشتن و پیگیری مسائل و مشکلات شهروندان ترغیبم می کند. اینکه با یک گزارش و یک پیگیری بتوان گره ای از مشکلات دیگران باز کرد شیرین است. شیرین است اگر چه خودت درگیر مشکلاتی باشی که برای بسیاری از همشهریانت یک شوخی محسوب میشود. طعنه  مشاور املاکی که بعد این همه سال بازهم مستاجری آزار دهنده است. طعنه دستفروشی که درآمدش چندین برابر یک خبرنگار است دردناک است . شغلی که نه تنها آینده  و امنیتی ندارد بلکه همیشه متهمی ، متهم به زیاده گویی ، متهم به فضولی ، متهم به افشاگری و بازهم اعتیاد نوشتن رهایت نمی کند.