لطفا با خوراکي و کالسکه وارد شويد؛ تعجب نکنيد، اشتباه نخوانديد، فعل مثبت است. اين‌بار يکي از مغازه‌داران اهل تبريز به‌جاي اينکه هشدار ورود ممنوع به خريداران بدهد، در يک حرکت جالب توجه از همه مادران و پدراني که با فرزندشان براي خريد به مغازه او مي‌روند، برخلاف بسياري از هم‌صنفي‌هايش، خواسته که با همان خوراکي و کالسکه وارد مغازه بشوند. او اين درخواست را به صورت اطلاعيه نوشته و در ورودي مغازه‌اش پشت شيشه چسبانده تا همه ببينند و هيچ کودکي بيرون از مغازه او به انتظار خريد پدرومادرش، تنها نماند. عکس اين اطلاعيه هم در اين دو روز در تلگرام و اينستاگرام بارها و بارها منتشر شده و توجه خيلي‌ها را جلب کرده ‌است. جام‌جم‌آنلاين با امير عطاپور، اين مغازه‌دار تبريزي، درباره حرکت جالب توجه‌اش گفت‌وگوي کوتاهي انجام داده است. اين مغازه‌دار در مورد علت تصميم کاري که گرفته است، مي‌گويد: «من ديدم خيلي وقت‌ها والدين با بچه‌هايشان به مغازه مي‌آيند اما چون بچه درحال بستني خوردن يا اينکه کالسکه همراهشان است، آنها را بيرون مغازه مي‌گذارند و خودشان به داخل مغازه مي‌آيند، اين اتفاق البته براي خود من هم چندبار افتاده است.

 آقاي عطاپور در اين يکي، دو روز تصوير اطلاعيه‌اي که شما روي شيشه ورودي مغازه‌تان زده‌ايد، در فضاي مجازي منتشر شده و خيلي‌ها اين حرکت را تحسين کرده‌اند، چه شد که ايده اين حرکت براي شما زده شد؟
اتفاقا ما خودمان هم اين واکنش‌ها را ديده‌ايم، از جاهاي مختلف با ما تماس مي‌گيرند يا حضوري به مغازه مي‌آيند و از اين کار ابزار رضايت  مي‌کنند.
عکس چطور پخش شده، خبر داريد؟
نه؛ البته در اين دو روزي که ما اين اطلاعيه را پشت شيشه چسبانده‌ايم، خيلي از مشتري‌ها يا افراد گذري اجازه گرفتند که از آن عکس بيندازند، احتمالا يکي از همان‌ها‌ اين عکس را در اينترنت منتشر کرده ‌است.
چه هدفي از انجام اين ‌کار داشتيد؟
در اطلاعيه هم نوشته‌ام که به ‌خاطر حادثه دلخراشي که براي آتنا و بنيتاي عزيزمان اتفاق افتاد، مردم ما تحت‌تأثير قرار گرفتند؛ ما هم جزء همين مردم هستيم؛ خبرهاي مربوط به حادثه را پيگيري مي‌کرديم و درنهايت از مرگ اين دو کودک واقعا متأثر شديم. من ديدم خيلي وقت‌ها والدين با بچه‌هايشان به مغازه مي‌آيند اما چون بچه درحال بستني خوردن يا اينکه کالسکه همراهشان است، آنها را بيرون مغازه مي‌گذارند و خودشان به داخل مغازه مي‌آيند، اين اتفاق البته براي خود من هم چندبار افتاده است.


بيشتر توضيح مي‌دهيد؟ يعني کاسب‌هاي ديگر به‌همين‌دليل مانع ورود شما هم به‌مغازه‌هايشان شده‌اند؟
بله دقيقا… من و همسرم صاحب يک پسر چهارساله به اسم ارشان هستيم، خيلي وقت‌ها وقتي با پسرم به خريد مي‌رويم، ارشان درحال خوراکي‌خوردن بوده و اجازه ورود او را به مغازه نداده‌اند؛ به‌خاطر همين فکر کردم در اين لحظاتي که بچه‌ها بيرون مغازه منتظر هستند، ممکن است هزار اتفاق ناگوار براي آنها بيفتد چون حادثه واقعا خبر نمي‌کند. بعد با مشورت با همسرم تصميم گرفتم که اين اطلاعيه را بنويسيم و از خانواده‌ها خواهش کنيم که با کالسکه و خوراکي وارد فروشگاه ما بشوند و نگران کثيفي مغازه هم نباشند. درست است که مغازه شلوغ يا کثيف مي‌شود اما همه اينها فداي يک لبخند بچه‌ها… ما بايد دنيا را براي بچه‌ها زيباتر بکنيم… از نظر من همين که اين بچه‌ها داخل مغازه و جلوي چشم پدرومادرشان باشند، يعني يک اتفاق خوب و دوري از خطر و حادثه. ما بايد هر کاري را انجام دهيم که کودکان خودمان و ديگران در خطر نباشند.
واکنش مشتري‌ها بعد از ديدن اين اطلاعيه چه بوده؟
خيلي خوب… واقعا حدود ۹۵ درصد مردم به ما انرژي مثبت داده‌اند، همه گفته‌اند خدا خيرتان بدهد… عده کمي هم گفته‌اند که اين کار را براي تبليغات انجام داده‌ايد اما اصلا اين‌طور نيست… چون ما خودمان پدرومادر هستيم و واقعا در جريان اين اتفاقاتي که براي آتنا و بنيتا اتفاق افتاد، ناراحت شديم. گفتيم شايد اين يک‌جور ابراز همدردي باشد. مي‌خواستيم تنها کاري که از دستمان برمي‌آمد، انجام دهيم که حتي براي چند لحظه تصميم ما منجر به جدا شدن بچه‌ها از والدينشان نشود. گفتني است روز ۲۹ تير، يک پرايد در محله مشيريه درحالي‌که نوزاد هشت‌ماهه‌اي داخل آن بود، به سرقت رفت و چند روز بعد با دستگيري سارقان مشخص شد که آنها پس از سرقت خودرو و لوازم داخل آن، خودرو را درحالي‌که بنيتا داخل آن بود، رها کردند و شيشه‌هاي آن را نيز بالا کشيدند. نوزاد به‌دليل گرسنگي، تشنگي و گرما جان خود را از دست داد. زماني که جنازه بنيتا پيدا شد، با توجه به اطلاع‌رساني‌هاي انجام‌شده، جمعيت زيادي براي همدردي با خانواده بنيتا و همچنين مشاهده نحوه بازسازي صحنه جرم در محل حادثه حضور داشتند. محمد، متهم اصلي پرونده است، مردي که خودرو را به سرقت برد و آن را با کودک شيرخواره رها کرد. او در پاسخ به اين سؤال زماني که خودرو را به سرقت بردي، با سر و صداي پدر بچه متوجه شدي که داخل ماشين بچه است، چرا توقف نکردي يا بچه را به محل امني نبردي؟ گفته بود: «در آن لحظه به تنها چيزي که فکر مي‌کردم، فرار بود. چون شيشه مي‌کشم، يادم نيست آن موقع چه اتفاقاتي افتاد. تنها چيزي که به ياد دارم، اين بود که فقط مي‌خواستم فرار کنم و دستگير نشوم.» او گفته بود بعد از اينکه ماشين را رها کردم، به سراغ بچه نرفتم از ترس، حتي يک‌بار هم سراغش نرفتم. مي‌ترسيدم، اصلا حتي يک لحظه‌ هم فکر نمي‌کردم که ممکن است بچه داخل ماشين بميرد. با خودم مي‌گفتم صاحب مغازه ابزارفروشي که نزديکي محل رهاکردن ماشين بود، بي‌شک خودرو و بچه را پيدا کرده است اما از شانس بد من، مغازه در آن مدت تعطيل بود.