گنجشگك اشي مشي…
خش خش سينه
سرفههاي پي در پي
و سماوري كه هميشه خدا ميجوشد.
يك اتاق لخت و خالي با تعدادي كاغذ كاهي باطلهي سفيد
دود و بوي سيگار و نخهاي سيگاري كه مدام قتل عام ميشوند.
مرگ نخهاي سيگار و تنها نشانههاي به جا مانده از آن همه حضور
زردي جا خوش كرده در سبيل و انگشتان دست
يك عينك ذرهبيني و
كنجكاوي من كه
«دنيا از پشت آن عينك چگونه جايي است؟»
سكوت ملالآور و صداي آواز خشدار مردي كه هراز گاهي مشكلات زندگياش را به سخره ميگيرد.
گنجشگك اشي مشي…
نوشتن و نوشتن و خواندن گهگاه آن براي كسي كه در نگاه اول هيچ وجه اشتراكي با او ندارد. قيافههايشان به هم نميخورد و شايد…
قيصر، گاو، سوته دلان، گوزنها و… يادش بخير
نوستالژي مشترك دو آدم تنها در خيل ياراني كه آنها را احاطه كردهاند
***
… من روزهاي تنهايي تو را خزيده در كنج
روزنامه شهر به ياد ميآورم و اين ميل مفرط
حلوا حلوا كردن را و برداشتن تابوتات را و…
كمي سرم گيج ميرود
دوست ندارم در هيچ مراسم تو باشم، من چندي
است عشق به زندهها را تمرين ميكنم
نه سينه چاكي به رفتگان را
***
۱۹ سال پيش، در همين شانزاليزه خودمان، خيابان تربيت، داخل يك دفتر ساده با ميز چوبي و چند صندلي زهوار دررفته او را ديدم. روزنامه مهدآزادي.
او به چندرغازي طنز مينوشت تا صورتش را با سيلي سرخ نگه دارد و من به چندرغازي همه عشق خودم به سينما و تئاتر را در روزنامه رديف ميكردم. هر دو نگران بوديم از دنيايي كه برايمان مرتب شاخ و شانه ميكشيد.
خشت دوستي ما در اين تنهايي و نگراني بنا نهاده شد. فيلم بازي نكرديم، به هم احترام گذاشتيم و خاطره هم را خوب پاس داشتيم بي آن كه مرتب همديگر را ديده باشيم. وقتي گفتم آرش براي صفحاتم مطلب بنويس، دست گذاشت روي نوستالژي مشتركمان
چگونه دشنهها را به مسلسل تبديل كرديم
***
۱۹ سال گذشته است اما انگار آرش را همين ديروز بود كه در روزنامه مهدآزادي ديدم. آن روزها هر دو به اين ميانديشيديم كه متفاوت باشيم. حتي يادم است يك روز وقتي خسته از نوشتن و چسباندن در حال هورت كردن چايي بوديم گفتيم:
كاش بودنمان به يه دردي بخورد
نميدانم… آيا اين اتفاق افتاد يا نه؟ نميدانم نوشتههايمان، تلاشهايمان به يه دردي خورد يا نه؟ كاش آنها هم مثل جسممان كه به درد مرگ ميخورد، لااقل به دردي ميخورد.
ميخواهم بگويم وقتي چيزي را دوست داري او در تو نميميرد. عين آرتيستهاي فيلمهاي كودكي ميماند. آنها هرگز پير نميشوند…
من حميد آرش را نه به اعتقاد و مضمون و باورهايش، نه به تكنيك و قدرت نثرش بلكه به خود خودش به عنوان يك انسان ياد ميكنم. مردي كه هيچ صبحي من به نيّت او «و جعلنا» نخواندم كه خدايا مرا از شر او در امان نگهدار.
حميد آرش آزاد قبل از آن كه يك نويسنده باشد يك انسان خوب و شريف بود. يك پدر خوب براي بچههايش. خزيده در كنج روزنامهاي كه آبرومند زندگي كند.
همين
حسن نجفي- نويسنده و كارگردان تئاتر و سينما
شهریور ۱۳۸۹
ویژه ها
تجلیل استانداری آذربایجان شرقی از فعالیتهای رسانه ای صنعت خبرلری
معاون روابط عمومی استانداری آذربایجان شرقی با حضور در دفتر پایگاه...
تولید۱۵میلیون لوازم خانگی در کشور!!
مدیرکل دفتر صنایع برق، فلزی و لوازم خانگی وزارت صمت مدعی شد: در سال...